مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

دختری همتای خورشید

مادر

گفتم مادر.. گفت جانم… گفتم درد دارم.. گفت دردت به جانم.. گفتم گرسنه ام.. گفت بخور از سهم نانم… گفتم کجا بخوابم؟؟ گفت روی چشمانم… اما یک بار نگفتم من خوبم ، من شادم،، همیشه از درد و رنج گفتم!! به سلامتی مادر،، برای اینکه دیوارش از همه کوتاه تره،، هیچ وقت نگفت من، همیشه گفت بچه هام….. روز مادر ،، این گل زیبای خلقت مبارک….
30 فروردين 1393

عید 93

سلام دخترم  باز هم یه سال دیگه اومد و باز هم تو بزرگ و بزرگ تر شدی دیگه الان حسابی خانم شدی و اما امسال عید از دو ماه قبل منتطر عید بودی چون بهت گفته بودیم بهار میریم خونه مامان جی و تو هر روز به مامان جی زنگ میزدی و میگفتی بذار بهار بهار بیاد میام خونتون و هر روز سراغ بهار رو میگرفتی عید اومد و مثل هر سال رفتیم خونه مامان جی و دید و بازدید و همون کارای همیشگی دلم بد جوری سفر میخواست ولی نمیشد که نمیشد تازه من هم پروژه ام بود که باید انجام میدادم و بهترین موقع برام عید بود و اما از تو بگم میخوام غر بزنم میخوام گله کنم چون بد جوری رو اعصاب بودی تمام روز از اون لحظه که بیدار میشدی تا اون لحظه که میخوابیدی همه اش نق میزدی و ریتم ...
24 فروردين 1393
1